شبی غریب

بس غریب

گرسنه ها چه بی شکیب

وطعم تلخ دلهره

نشسته بر دل طبیب

صفی ز کاسه های شیر

 

شبی غریب

غریب و تلخ و پرفریب

به رنگ اشتهای اژدها

دلی

دلی سیاهدل

نشسته تا پیاله های آزرو

به جرعه ای فرودهد

و مردی از تبار لافتی

صداق سفره جفا

تجارتی پر از ضرر

و مسجدی پر از شرر

کنایه ای

اشارتی

و صبح شوم بی علی

علی

همان خضاب خون گرفته

آری آن رستگار

همان رها شده ز ننگ رهبری کوفیان

همان پریده با دو بال خون چکان

زچاه ضربت سرش

صدای آه میرسد

همان فغان خفته و گرفته از

دری میان شعله ها

صدای خفه در گلوی مانده از مدینه

از آن طناب و ریسمان و فاطمه

از آن غلاف و آن غلام

ولایتی که پی شده

برای چشم زخم شیطنت

سلامت صحابه سقیفه

و

به شادباش توطئه

شبی غریب

بس غریب

گرسنه ها چه بی شکیب

و طعم تلخ دلهره

نشسته بر دل طبیب

صفی ز کاسه های شیر

۱۷ رمضان /۲۱ آبانماه ۱۳۸۲/مشهد مقدس