روز نوشت 25تیرماه 1491 مریخ .قسمت دوم
به ساعتش نگاه کرد . با خودش گفت تا الان چهارساعت علاف شدم. خدا کنه توی مریخ پارکینگها راس دو نبندن.
۱۲ کیلومتر فاصله بین اداره بوق و پارکینگ بود. توی ترافیک و گرمای سر ظهر به خر زحمتی بود خودش رو رسوند به پارکینگ. خوشبختانه هنوز باز بود. با یه خط خرچنگ قورباغه و ناخوانا روی در بزرگ آهنی مندرس و زنگ زده پارکینگ نوشته شده بود ساعت کاری ۸ تا ۱۳!! یه نفر با قیافه ای کمی تا قسمتی اخمو توی اتاقک کوچکی ابتدای پارکینگ نشسته بود. همون آدمهای صبحی حالا اینجا توی صف بودن تا ماشینشون ترخیص بشه. نفر جلویی ایکس داغ کرده بود. دستاش میلرزید. هرچی التماس میکرد اون قیافه نخراشیده و زمخت و اخمو رو نمی تونست راضی کنه تا ماشین رو ترخیص کنه. ماشین بنام خواهرش بود. میگفت از شهرستان اومده - البته خودمونیم هم لهجه اش مشدی بود هم پلاک ماشینش ۴۲!!!- یه کم صداش رو بالا میرد . یه کم داغ میکرد . یه بار تهدید کرد که " مگه گذر شما مشدیا به شهر ما نیفته ". یه بار خواهش میکرد. یه با رکوتاه میاومد. و.... خلاصه داستان او هنوز ادامه داشت. نوبت ایکسشد. ۲۳۵۰۰ ناقابل ا زکارتش کشید ۲۰۰۰۰ تومن برای جرثقیل و ۳۵۰۰ هم برای پارکینگ. رفت توی پارکینگ. حداقل ۲۰۰ تا خودرو خوابیده بودن. با خودش حساب کرد میشد ماهی ۲۱ میلیون تومن. درآمد جرثقیلی ها هم میشد ماهی حداقل ۴میلیون تومن. اونهم درآمدی با بدرقه نفرین و لعنت مردم.
ایکس هم دوست داشت بلند بلند همه شونو نفرین کنه. و مطمئن بود این نفرینها یه روزی اثر میکنه. شاید قیافه زمخت متصدی پارکینگ این حس نفرت رو صدچندان میکرد.
ماشین رو در آورد .خوب نگاهش کرد. از خیلی ها شنیده بود ماشینا موقع انتقال آسیب میبینن. مث همه مردم ایران منفعلانه خدا رو شکر کرد که اتفاقی بدتر براش نیفتاده.
توی همین فکرا بود که یه اس ام اس براش رسید. تعجب کرد. هم از متنش و هم از ربطش.
.... هیچ کس نباید در جمهوری اسلامی دچار نا امنی و اختلال در وضع زندگی باشد. چه مومن چه غیرمومن.چه مسلمان و جه غیر مسلمان.
ایکس یه لبخند تلخ زد و با خودش گفت ...
اینو یکی از رهبرهای یکی از مملکتهای زمین بسال خودشون توی ۵شهریور ۱۳۷۵ گفته. کاشکی ما هم توی مریخ از این آدما داشتیم. حتما الان دیگه زمین با بودن این جور رهبرا بهشته! خوشبحالشون.