برای عباس...
بی دست هم گره بسته واکنی
بی پلک هم دل من را دوا کنی
تازخم مشک .خیس خجالت شود تو نیز
باران تیر میخری و قد دوتا کنی
مهلت برای رفع عطش آب را مده
شاید فرات را به وفا آشنا کنی
ماه از خسوف خدعه گرفتار ابر شد
شق القمر شد و تو ..ادرک اخا کنی
باصورت آمدی به زمین .چاره ای نبود
این گونه نیز نزد برادر حیا کنی
از شرمساری العطش خیمه هاست که
با مشک.مویه و ذکر و بکا کنی
در گوش عزرئیل چه آهسته التماس
هرگز مباد زنده سوی خیمه ها کنی
مشهد مقدس- شب شام غریبان عاشورای حسینی-پنجم آذر۱۳۹۱
+ نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:0 توسط محمد هادی عرفان
|