رِ وِ نانت یا بازگشته فیلمی است که باعث شده برای اولین بار همای نازک نارنجی اسکار روی شانه های لئوناردو ویلهلم دی‌کاپریو بنشیند. بازیگر 42 ساله آمریکایی. شما با یک فیلم خوش ساخت مواجه هستید.البته من نسخه ای از فیلم به دستم رسیدکه احتمالا بخشهایی از آن سانسور شده و البته این نسخه تقریبا از نظر اخلاقی سالم و قابل دیدن بود.
با شروعی خشن و ادامه ای غنی از سکانسهای مستند وار از حیات وحش آمریکای سالهای دور. فیلم برداری این فیلم جسورانه و خارج ا زقواعد مرسوم هالیوودی بنظر میرسد. کلوزاپ روی چهره  بازیگر و نماهای درشت و دارای پرسپکتیو شدید در این فیلم به کرات مخاطب را حتی ممکن است یاد اغراقهای فیلمهای بالیوودی بیاندازد گرچه این ریسک دروبین کاملا حساب شده است و از اغراقهای هندی خیلی فاصله دارد. القای تنهایی قهرمان فیلم در مقابله با سختیها با همین ترفند به خوبی انجام شده و از کار درآمده .
صحنه های میخکوب کننده فیلم کم نیست. مانند سکانس درگیری خونبار و بشدت واقعی خرس گریزلی باکاپریو. و بازی فوق العاده او در صحنه هایی مانندسکانس قتل تنها پسرش دردناک و بیاد ماندنی است. دهان کف کرده ، دندانهای بهم ساییده ، نگاه نفوذ یافته ، گردن کشیده و هُرم بخاری که از ریه هایش به هوا پرتاب میکند از این صحنه به خصوص بافیلم برداری کلوزاپ چهره کاپریو ، یک داستانک سینمایی بیاد ماندنی ساخته است .
سکانسهای نفس گیر فیلم با سکانسهای لانگ شات و آرامش بخش از طبیعت ، کوه ، رودخانه  متوازن شده است تا مخاطب بتواند نفس بکشد و تا آخرفیلم دوام بیاورد.
نقش سرخپوستها در فیلم به دقت ترسیم شده. دو نقش منفک و متمایز یکی نقش دنبال کنندگان سفیدپوستها که در ادامه خطر آنها در مقابل گرگ صفتی سفیدها رنگ میبازد و آدم میتواند آنها رادوست داشته باشد طوری که درانتها  حتی قهرمان فیلم آنها را در قتل تنفر آمیز ترین کاراکتر فیلم میهمان کند و مخاطب هم این حس را بفهمد. و نقش دوم همراهی مطلومانه و از سر اجبار زنان سرخپوست با بردگی شناعت بار جنسی. بازی  زنان در این بخش به دقت طراحی شده است چرا که در عین همراهی بامهاجم وقیح ، رقصیدن زورکی با سفید پوست ، و یا هم نشینی بااو در کاباره ، چهره های غمزده و حیران آنها گویای فاجعه است و وتصویری معصومانه از آنان به نمایش میگذارد که باور پذیر هم هست و البته تلخ. نقش سرخپوست نجات دهنده کاپریو همبه این باور مثبت به سرخپوستان دامن میزند و قتلناجوانمردانه او مهر تاییدی بر این نقش پذیری است.
جنبه انسانی فیلم با نقش رویاگونه همسر کاپریو و فلاش بکهای به موقع ، تلاش دارد تلاش او برای بقا را اخلاقی و انسانی تر معنا کند. ولی در کل این نوع تلاش که با چاشنی درنده خویی هم همراه است نشان دهنده جهان بینی آمریکایی است . بجنگ و زنده بمان. و عالم و آدم را برای این بقا به نفع خودت مصادره کن. ولی این جنگندگی هیچ فلسفه و جهان بینی ای ندارد و جنبه غریزی و حیوانی آن کاملا بر جنبه انسانی آن غلبه دارد. چون قهرمان فیلم در انتها به هیچ تعالی یا رشدی نمی رسد. و تنها آتش انتقامش با قتل قاتل پسرش آرام میگیرد. و قصه آغازین فیلم که تجارت پوست است در قبال قتل پسر تبدیل به قصه عمومی فیلم شده و رنگ می بازد.
فیلم توانسته قدرت مهارنشدنی دی کاپریو در فرو رفتن در نقش را مهارکند و این قدرت را در کنار سایر بازیها همچون یک پازل بچیند تا مخاطب از کل فیلم و نه فقط از بازی کاپریو لذت ببرد. قهرمان منفی و بدمن فیلم هم در این موفقیت نقشی سازنده داشته است. من اینقدر از جذابیت بصری فیلم لذت بردم که تبرج وخودنمایی موسیقی فیلم را احساس نکردم و فکر میکنم موسیقی بخوبی خودش را در فیلم هضم کرده است.
فیلم جذاب است و میتوان آن را به کسانی که طاقت و قدرت فراموش کردن فیلم را دارند توصیه کرد.